راستی
با خدا رو راست باشید
خداوند به انسان گوهرعقل وحی را ارزانی داشته انصافا" توقع می رود، که همان خلیفه واقعی خدا باشیم،
ولی انسان ها با توجه به برتری که برهمه موجودات دارند هزارچهره از آن یاد می شود ،که من به دو چهره خلاصه می کنم خوب، یابد اگرآنچه رضای خدا خواسته باشید همچون پیامبران ائمه معصوم (ع) دارای یک چهره ظاهروباطن آنان نوربوده چیزی ازخلق خدا وخدا پنهان نداشته اند، انسانهای معمولی حداقل دو چهره دارند که دردنیا نمایان می گردد وکمتر کسی ظاهر وباطنی نیکوپایدار دارد وهر پست بلندی دردنیا اتفاق می افتد همان خواسته خود انسانها است
روزی حضرت عزرائیل (ع) به زیارت رسول خدا(ص)آمد پیامبر(ص)ازاو پرسیدای برادر چندین هزار سال است که تومامور قبض روح انسانها هستی، آیا درهنگام جان کندن ،آنها دلت برای کسی به رحم آمد ؟ عزرائیل (ع)گفت دراین مدت دلم برای دو نفر سوخت
1- روزی دریا طوفانی شد وامواج سهمگین دریا، یک کشتی را درهم شکست . همه سرنشینان کشتی غرق شدند . تنها یک زن حامله نجات یافت . او سوار برپاره تخته کشتی شده وامواج ملایم دریا او را به ساحل آورد ودرجزیره ای افکند، دراین میان فرزند پسری از او متولد شد، من مامور شدم تا جان آن زن قبض کنم دلم به حال آن پسر سوخت.
2- هنگامی که شدادبن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ بهشت بی نظیر خود پرداخت وهمه توان وامکانات وثروت خود را درساختن آن صرف کرد وخروارها طلا وگوهرهای دیگر برای ستونها وسایرزرق برق آن خرج نمود، تا تکمیل شد وقتی که خواست ازآن دیدار کند، همین که خواست ازاسب پیاده شود وپای راست خود را از رکاب برزمین نهاد هنوز پای چپش به رکاب بود، از سوی خدا فرما آمد که جان او را قبض کنم آن تیره بخت از پشت اسب به زمین ورکاب اسب گیرکرد مرد، دلم به حال او سوخت از این جهت که عمری به امید دیاربهشتی که ساخته بود به سربرد هنوز ندیده اسیرمرگ شد
3- دراین هنگام حضرت جبرئیل (ع) به محضر پیامبر (ص) رسید وگفت ای محمد خدایت سلام می رساند ومی فرماید آن کودک همان شداد بن عاد بود